زرشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، امبرباریس، زارج، زراج، سرشک، انبرباریس، برباریس، زراک، زرک، دارشک
زِرِشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، اَمبَرباریس، زارِج، زَراج، سِرِشک، اَنبَرباریس، بَرباریس، زَراک، زِرِک، دارِشک
مشهور به جویبار، قصبۀ مرکز دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی است که در 21 هزارگزی شمال شاهی و 18 هزارگزی شمال باختری ساری در دشت واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل مرطوب و 3100 تن سکنه، آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن پنبه و غلات و کنجد و صیفی و شغل مردمش زراعت و راه آن بشاهی وکیاکلا شوسه است، کار خانه پنبه پاک کنی دولتی در این قصبه دایر است، بازار عمومی جمعه در یک هزارگزی جنوب قصبه واقع است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
مشهور به جویبار، قصبۀ مرکز دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی است که در 21 هزارگزی شمال شاهی و 18 هزارگزی شمال باختری ساری در دشت واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل مرطوب و 3100 تن سکنه، آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن پنبه و غلات و کنجد و صیفی و شغل مردمش زراعت و راه آن بشاهی وکیاکلا شوسه است، کار خانه پنبه پاک کنی دولتی در این قصبه دایر است، بازار عمومی جمعه در یک هزارگزی جنوب قصبه واقع است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام شهریست در ساحل غربی رود سیحون و این نام قدیم فاراب است. و هم اکنون خرابه های این شهر در نه فرسنگی جنوب شهر ((ترکستان)) و یا ((حضرت)) دیده میشود. و مولد ابونصر حکیم مشهور بدین جا بوده است و امیرتیمور بدانجا درگذشته است: و جغتای و اوکتای را بر سر لشکر که بمحاصرۀ اترار نامزد کرده بودند... (جهانگشای جوینی). رجوع به حبط1 ص 425 و 426 و 427 شود
نام شهریست در ساحل غربی رود سیحون و این نام قدیم فاراب است. و هم اکنون خرابه های این شهر در نه فرسنگی جنوب شهر ((ترکستان)) و یا ((حضرت)) دیده میشود. و مولد ابونصر حکیم مشهور بدین جا بوده است و امیرتیمور بدانجا درگذشته است: و جغتای و اوکتای را بر سر لشکر که بمحاصرۀ اترار نامزد کرده بودند... (جهانگشای جوینی). رجوع به حبط1 ص 425 و 426 و 427 شود
بیوکندن. (زوزنی). بیفکندن. افکندن. فکندن. انداختن، انداختن دست را بزخم شمشیر، بریدن، دور کردن. دور انداختن کسی را از جای خود، انداختن کودک چوب خود را بچوب دراز در بازی غوک چوب، یعنی الک دولک: اترّ الغلام القله بالمقلاء، چوب زد کودک غوک چوب را
بیوکندن. (زوزنی). بیفکندن. افکندن. فکندن. انداختن، انداختن دست را بزخم شمشیر، بریدن، دور کردن. دور انداختن کسی را از جای خود، انداختن کودک چوب خود را بچوب دراز در بازی غوک چوب، یعنی الک دولک: اَترّ الغُلام القُلَهَ بالمِقلاء، چوب زد کودک غوک چوب را
بر سر. (آنندراج). گرد سر. گرداگرد سر: بسکه از نرگس تو فتنه فزوده ست رواج دامن فتنه چو دستار فرا سر پیچم. ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج). ، زیر سر: همانجا خفتی بر زمین و بالش فرا سر نه. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرا شود
بر سر. (آنندراج). گرد سر. گرداگرد سر: بسکه از نرگس تو فتنه فزوده ست رواج دامن فتنه چو دستار فرا سر پیچم. ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج). ، زیر سر: همانجا خفتی بر زمین و بالش فرا سر نه. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرا شود
تارک سر: فرق، تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب). مفرق، تار سر که فرق جای موی سر است. (منتهی الارب). قبض،بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب). قلۀ تار سر مردم. (منتهی الارب). رجوع به تار (مخفف تارک) شود
تارک سر: فرق، تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب). مفرق، تار سر که فرق جای موی سر است. (منتهی الارب). قبض،بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب). قلۀ تار سر مردم. (منتهی الارب). رجوع به تار (مخفف تارک) شود