جدول جو
جدول جو

معنی اترا سر - جستجوی لغت در جدول جو

اترا سر
روستایی در بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اترار
تصویر اترار
زرشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، امبرباریس، زارج، زراج، سرشک، انبرباریس، برباریس، زراک، زرک، دارشک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
مشهور به جویبار، قصبۀ مرکز دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی است که در 21 هزارگزی شمال شاهی و 18 هزارگزی شمال باختری ساری در دشت واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل مرطوب و 3100 تن سکنه، آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن پنبه و غلات و کنجد و صیفی و شغل مردمش زراعت و راه آن بشاهی وکیاکلا شوسه است، کار خانه پنبه پاک کنی دولتی در این قصبه دایر است، بازار عمومی جمعه در یک هزارگزی جنوب قصبه واقع است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تُ شِ سِ)
در طوالش، ازگیل. رجوع به ازگیل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام شهریست در ساحل غربی رود سیحون و این نام قدیم فاراب است. و هم اکنون خرابه های این شهر در نه فرسنگی جنوب شهر ((ترکستان)) و یا ((حضرت)) دیده میشود. و مولد ابونصر حکیم مشهور بدین جا بوده است و امیرتیمور بدانجا درگذشته است: و جغتای و اوکتای را بر سر لشکر که بمحاصرۀ اترار نامزد کرده بودند... (جهانگشای جوینی). رجوع به حبط1 ص 425 و 426 و 427 شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بیوکندن. (زوزنی). بیفکندن. افکندن. فکندن. انداختن، انداختن دست را بزخم شمشیر، بریدن، دور کردن. دور انداختن کسی را از جای خود، انداختن کودک چوب خود را بچوب دراز در بازی غوک چوب، یعنی الک دولک: اترّ الغلام القله بالمقلاء، چوب زد کودک غوک چوب را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ترس. سپرها
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
بر سر. (آنندراج). گرد سر. گرداگرد سر:
بسکه از نرگس تو فتنه فزوده ست رواج
دامن فتنه چو دستار فرا سر پیچم.
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج).
، زیر سر: همانجا خفتی بر زمین و بالش فرا سر نه. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا
(رِ سَ)
تارک سر: فرق، تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب). مفرق، تار سر که فرق جای موی سر است. (منتهی الارب). قبض،بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب). قلۀ تار سر مردم. (منتهی الارب). رجوع به تار (مخفف تارک) شود
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
دهی از بخش رامسر شهرستان شهسوار. سکنه آن 220 تن است آب آن از چشمه سار و محصول عمده آنجا غلات و سیب زمینی و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ کِ سَ)
فرق سر. میان بالای سر. رجوع به تار و تارک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اتراس
تصویر اتراس
جمع ترس، کلانسپرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اترار
تصویر اترار
نام شهری است در ترکستان زرشک از گیاهان زرشک اثرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اترار
تصویر اترار
زرشک، اثرار
فرهنگ فارسی معین
مرتعی در حومه نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در اندارکلی شیرگاه، نام مرتعی در کاردیرکله بابل.، روستایی از بخش بندپی بابل، نام مرتعی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
دری تنگ در آغل گوسفندان که برای خروج یک به یک آنان به بیرون
فرهنگ گویش مازندرانی
زمینی که پس از یک سال کشت رها شده باشد، اولین بار به سوی
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای دهستان دابوی شمالی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان جنت رودبار رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی